برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنیـد
دانلود رمان آوارهایی که عشق شـدند pdf از مبینا شفیعی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مبینا شفیعی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان آوارهایی که عشق شـدند
دختری باروحیات لطیف وگـاهادارای شیطنت
بااتفاقـی اعضای خانواده اش را ازدست مـیـدهد
وامدادگری ناجی تن وزندگی اومـیشود..
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان اولین دیـدار
قسمت اول رمان آوارهایی که عشق شـدند
باخنده وشوخی ازرهاخداحافظی کردم وبه خـونه بازگشتم
عاشق این خـونه کوچک بودم
مهرمادری درونش موج مـیزد
خـودم درآغوش مادرم انداختم وبوسه محکمـی به روی گونه اش
زدم وباخنده گفتم:رویاخانم من بدجوری عاشقتما
من روازخـودش جداکردوگفت:بازچی شـده چاپلوس خانم
+هیچی بخدایه کـاری مـیکنی آدم اصلاازابرازاحساساتم پشیمون بشـه
خنده کوتاهی کردوگفت:بروورپریـده خـودم بزرگت کردم تمام اخلاقات دستمه
لبم رومـیان دندان هایم کشیـدم وبعدازکمـی مکث گفتم:
آخر هفتـه مـیزاری برم تـولدرهابابچه های دانشگـاه قراره سوپرایزش کنیم
-اهان دیـدی گفتم خیلی خب مشکلی نداره برو
دوباره گونه اش رابوسیـدم وبعدبه اتاقم رفتم
مقنعه ام راازسربیرون کشیـدم ولباس هایم راازتن درآوردم
درازکشیـدم وباتلفنم مشغول شـدم
سرگرمبودمکه دراتاق ناگـهانی بازشـدوآویرخـودش رابه داخل انداخت وگفت:سلام آبجی جونم
ازجابرخاستم وجسم نحیفش رابه آغوش کشیـدم وبوسه ایی روی موهای مشکی
رنگش نهادم آن روزهاتمام دنیای من درچندوجب آغوش آویرخلاصه مـیشـد…
مادرم برای چای عصرگـاهی صدایم زد
عادت هرروزه مان همـین بود بامادرم وژینا چای عصرگـاهی مـینوشیـدم وازروزمرگی هایمان برای هم مـیگفتیم
ژیناهم موقع قاچ کردن کیک سررسیـدوطبق معمول ازاستادهای کلاس کنکورش
شاکی بودوروبه من باحسرت گفت:دلیناخـوش به حالت قبول شـدی خیالت راحت شـد
لبخندروانه صورتمکردم وگفتم:تـواماین روزات تموممـیشـه فقط کـافی تلاش وصبرکنی
مشغول خـوردن چای وکیک شـدم
مادرمشغول آماده کردن شام شـد
برای دانلود رمان روی لینک زیر کلیک کنید