معرفی و دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان هفت خط از گیسو خزان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
دیار رئیس مغرور و سرد یه شرکت تبلیغاتی که برای انتقام از قاتل برادرش عضو گروه مسابقات غیرقانونی میشه غافل از این که پدرش دنبال کسی می گرده تا وارد زندگیش بشه و از شرکت تو مسابقه منصرفش کنه… آلما که به خاطر آزادی پدرش مجبور به کار تو شرکت دیار شده این پیشنهاد و قبول می کنه ولی نمی دونه که دیار ازش کینه به دل داره و قراره بعد از این ازدواج اجباری این کارش و تلافی کنه و…
خلاصه رمان هفت خط
چشمام رو بسته بودم و داشتم با نفس های عمیق به آروم شدن ریتم قلبی و تنفسیم کمک می کردم که صدای بلندش از تو اتاق گلباغ به گوشم خورد: – بیا اینجا! صداش که تو سکوت سالن پیچید از جام پریدم و هرچی رشته بودم برای کند کردن ضربان قلبم پنبه شد. یعنی با من بود؟ من که صدایی از گوشیش نشنیدم… حرف دیگه ای هم نمی زد… پس لابد با من بود دیگه! مات و مبهوت زل زدم به رو به روم… این دیگه چه آدم فرصت طلب و پررویی بود… یا اصالا منو داخل آدم حساب نمی کرد یا به چشم کلفتش می دید و هرجور دلش می خواست رفتار می کرد. با همه حرصی که به جونم انداخت
صدام و صاف کردم تا مثل خودش بلند و رسا جوابش و بدم و بگم من غلام حلقه به گوش تو نیستم… ولی… فقط یه لحظه از ذهنم رد شد که الان اصلا وقت خوبی برای تلافی و لج و لجبازی نیست.. شاید به کمک من احتیاج داشت برای خلاص شدنمون از این قفسی که فضاش برای من هر لحظه تنگ تر و نفس گیر تر می شد… با این فکر بی اهمیت به گستاخی اون آدمی که حتی اسمشم نمی دونستم سریع بلند شدم و با چشمای نیمه بسته از ترس تاریکی مطلق دور و برم… راه افتادم سمت اتاق… پشت میز گلباغ وایستاده بود و سعی می کرد در کشوی قفل شده اش و باز کنه.. وارد اتاق که شدم با
سر اشاره کرد که برم کنارش وایستم. نمی دونم چرا اون لحظه ترسی از این نداشتم که شاید بخواد بلایی سرم بیاره. یا شاید همه اینا نقشه خودش بوده که من و اینجا گیر بندازه. نمی دونم ولی هرچیزی بهش می اومد… به جز این کار و همینکه زیاد به چشمش نمی اومدم و کاری باهام نداشت باعث اعتمادم شده بود. آروم راه افتادم سمتش و کنار میز وایستادم… ولی یه لحظه از ذهنم رد شد که کاش چاقوی ضامن دار توی کیفم و حداقل تو جیب مانتوم می ذاشتم و با خودم می آوردم شاید یه درصد لازم شد. درگیر قفل کشو بود و بدون اینکه بهم نگاه کنه بازم با سر به گوشیش که روی میز بود اشاره کرد و…