معرفی و دانلود رمان زنجیر دلدادگی ن از ننین دیناروند رایگان pdf بدون سانسور
دانلود رمان زنجیر دلدادگی از نازنین دیناروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
امیر علی، مرد همه چیز تمامی که دخترای زیادی رو شیفته کرده بود! دلدادهی دختر همسایه شد که بدون توجه به امیر علی، نامزد کرد… زمانی که این عشق به نفرت بدل شد، دخترک نامزدیش بهم خورد و حالا امیرعلی به خواستگاریِ لئا رفته بود.. دختری لوند و زیبا که خبر نداشت اینبار خبری از عشق نیست و…
خلاصه رمان زنجیر دلدادگی
سر خم کرد و دست زیر چانه ی زینب گذاشت. سیبک گلویش تکان محکمی خورد و نگاه زینب گیر همان نقطه شد. امیدوارت نکردم که حالا با نفهمی همه ی تصور تو خراب کنم. خودش را به آن راه زد نمی خواست جلال به اشتباه فکر کند که او دنبال پول و مال و اموال است. نمی توانست اصل نگرانی اش را توضیح دهد با صدایی خش دار پرسید: چه تصوری؟! من خوب بلدم دست زنمو بگیرم و ببرم یه خونه خفن تو یه منطقه خفن تر و نذارم آب تو دلش تکون بخوره. انگشتان جلال هنوز چانه اش را نوازش می کردند. از رخوت و گرمایی که از پوست او به بدنش میرسید خوشش می آمد نامحسوس سرش را تا مقابل گردن او بالا برد.
یادم نمی آد به این چیزا امیدوارم کرده باشی که حالا میخوای یادآوریم کنی! گفتم از اون خونه نجاتت میدم نگفتم؟ دستان ظریف و دخترانه اش روی ران پای او نشستند و خود را از شر افکار موذی و آشفته، در حریم شانه های مردانه ی او پنهان کرد. گفتی منو میبری جایی که آرامش باشه کسی مجبورم نکنه به کاری که نمیخوام و…. تو باشی. جلال پلک بست و به سختی تن زینب را از خودش فاصله داد. در شلوغی آنجا دست و پایش بسته بودند! به خاطر همون قوله که هر کاری میکنم زینب سر او آرام تکان خورد و لب زد: میدونم. ولی تا حرف پیک رو زدم از این رو به اون رو شدی. بستنی ها از دهان افتاده بودند اما هیچکدام پیشقدم نشدند تا مزه شان کنند.
زبان روی لب هایش کشید و زمزمه کرد نشدم. عمیق نفس کشید صدای بلند نفس های او سر زینب را کامل بالا آورد. پا روی پا انداخت و زیر چشمی دختر را پایید. انکار نکن گفتم میخوام برم پیک دمغ شدی. اخم کرد نگاه برداشت و آرنجش را روی صندلی تکیه داد. همان برداشت اشتباهی را کرد که نگران اتفاق افتادنش بود برای من فرق نمیکنه تو کجا کار کنی کارگر امیرعلی باشی یا یکی دیگه فقط… مکشش تبدیل به سکوتی طولانی شد. می دانست مقایسه کردن درست نیست اما دست خودش نبود که همه چیز زندگی شان را با خانواده خودش مقایسه میکرد. جلال ناراضی از مکث او سر خم کرد تا نگاهش را از آن خودش کند.