معرفی و دانلود رمان به دنبال کریسمس از Jill_shalvis بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان به دنبال کریسمس از Jill_shalvis با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
“کُلبی آلبرایت” نویسندهی داستان های فانتزی پرفروش نیویورک تایمز، برای فرار از رکود ذهنی عجیبی که به خاطر مشکلات خانوادگی دچارش شده، با یه تصمیم آنی و بدون خبر دادن به کسی، از شهرش دور میشه و یه مقصد تصادفی رو انتخاب میکنه. شاید اینطوری بتونه به ذهن آشفته اش سر و سامونی بده. تو این سفر با “اسپنسر بالدوین” آشنا میشه، نابغهی جذابی که تمام زندگیش شده توی کار با تکنولوژی و از سایه های روابط گذشته اش فراریه.کلبی و اسپنسر به شکل عجیب، دیوانه وار و آتشینی جذب هم میشن و همه معادلات هر دوشون برای ادامه ی هدفی که داشتن به هم میریزه و…
خلاصه شده توی کار با تکنولوژی و از سایه های روابط گذشته اش فراریه.کلبی و اسپنسر به شکل عجیب، دیوانه وار و آتشینی جذب هم میشن و همه معادلات هر دوشون برای ادامه ی هدفی که داشتن به هم میریزه و…
خلاصه رمان به دنبال کریسمس
صدای ناآشنای زنی پرسید: “اسپنسر بالدوین؟” لعنتی! کسی که اسم کاملشو صدا می کرد صد در صد کسی بود که دلش نمی خواست باهاش صحبت کنه. بعد از چند ماِه گذشته خوب می دونست که نباید بدون نگاه کردن به صفحه ی گوشی تماس هاشو جواب بده اما چون هر دو دستش مشغول هدایت یک هواپیمای کوچک بدون سرنشین دور اتاق بودند بدون فکر کردن از طریق نرم افزار فرمان صوتی جواب داده بود. همونطور که هواپیمای بدون سرنشین به درستی و با مهندسی عالی بالای سرش می چرخید گفت:
“اشتباه گرفتین.” و بعد برای اینکه جلوی تماس دوباره موقع کار کردنش رو بگیره یک دستش رو از کنترل ها جدا کرد و گوشیش رو از پنجره ی باریک زیر زمین به بیرون پرتاب کرد. که احساس خوبی بهش داد. همینطور که هواپیما رو هدایت می کرد تا به چرخشش ادامه بده به سمت دیوار انتهایی زیر زمین بزرگ زیر ساختمون “اسکله آرام” رفت و از نردبون سه فوتی که فقط برای همچین موقعیت هایی کنار پنجره قرار داده بودن بالا رفت. بله. گوشیش مستقیما توی حوض وسط حیاط افتاده بود. درست لحظه ای که
درهای آسانسور باز شدن و ِال وارد شد زمزمه کرد: “یه پرتاب سه امتیازی.” ِال با لحنی که فقط خودش جرات استفاده ازش داشت پرسید: “داری شوخی می کنی؟ یکی دیگه رو هم داغون کردی؟ اصلا جواب این خبرنگارهای لعنتی رو نده، اینطوری راحت تر نیست؟” اسپنس دوباره توجهش رو معطوف هواپیمای بی سرنشینش کرد، از تغییراتی که توی نرم افزار پرواز ایجاد کرده بود کاملا راضی بود. با ملایمت پرسید: “دارم بهت پول میدم که بهم غر بزنی؟” “راستش آره تو داری به من یه عالمه پول میدی تا بهت غر بزنم….