او، وارث زخمی از گذشته، حالا در قلمرویی زندانی شده که روزی خیال می‌کرد خانه‌اش خواهد بود. مردی که روزی رهایش کرد، حالا با طلسمی او را بازگردانده. اما او دیگر آن دختر نیست؛ حالا مادری‌ست که با تمام وجود برای آزادی‌اش می‌جنگد.خلاصه رمان

در گذشته، خانواده‌ها مانع عشق صابر و سحر شدند. حالا، در یک پرونده‌ی حقوقی، آن‌ها دوباره روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. صابر باید برای آزادی سحر از یک ازدواج ناموفق تلاش کند، در حالی که دلش با خاطراتی پر شده که هرگز گفته نشدند.

این داستان از دل واقعیت زاده شده... در تاریکی‌ای که حتی سایه‌ات رهایت می‌کند، برخیز، آغاز کن، تنها راه رهایی، خود تویی.

شیدا، دختری با گذشته‌ای پر از زخم، تصمیم می‌گیرد از محیط بیمارستان فاصله بگیرد و پرستار پسری شود که در کماست. با بیداری او، خاطراتی از گذشته زنده می‌شوند و رابطه‌ای شکل می‌گیرد که نه‌تنها عاشقانه، بلکه درمان‌گر روح‌های زخمی‌ست.

در جنگلی دورافتاده، دختری چشم باز می‌کند؛ فرزند پدری با میراثی عجیب و مادری که نامش در افسانه‌ها پیچیده است. او باید راهی را برود که پیش از او، کسی نرفته، راهی میان انسان بودن و چیزی فراتر از آن.

نفیسا، دختری از خانواده‌ای اصیل، در کودکی توسط پدر و مادرش رها می‌شود و تنها کسی که در کنار او می‌ماند، عموی مهربانش است. حالا که بزرگ شده، پدربزرگش تصمیم دارد او را به عقد پسرعمویش آرتا درآورد تا نسل خانواده ادامه پیدا کند. اما نفیسا، میان خواسته‌های سنتی و آرزوهای شخصی‌اش، باید تصمیمی سرنوشت‌ساز بگیرد.

حدیثه، در مسیر زندگی‌اش با چالش‌هایی روبه‌رو می‌شود که با ورود افراد جدید، رنگ و بوی تازه‌ای پیدا می‌کنند. شغل جدیدش در حوزه‌ی تولید محتوا، او را به دنیای شهرت می‌برد، اما گذشته‌ای که هنوز زنده است، آرام‌آرام خود را نشان می‌دهد. داستانی درباره‌ی رشد، انتخاب و بازگشت به ریشه‌ها.