خلاصه کتاب
فواد خانی، مردی با هیبتی سنگین که احترام و ترس را همزمان در دل اهالی روستا برمیانگیزد، دل در گرو دخترعمویش دارد. اما سراب، دلباختهی خدمتکار عمارت شده و تصمیمی جسورانه برای فرار با او میگیرد. فواد، زخمی از غرور و دلشکستگی، سراب را در مسیر زندگیاش با سختیهایی روبهرو میکند. تا روزی که سراب درمییابد عشق واقعیاش نه محمد، بلکه فواد بوده. اما درست در شب مراسم، محمد سراب را میرباید و همهچیز دگرگون میشود.