خلاصه کتاب
از لحظهای که حقیقت تلخ آشکار شد، زندگی خانوادهی بیتا از هم پاشید. پدرش که توان تحمل این بار سنگین را نداشت، بیمار شد و خیلی زود چشم از جهان فرو بست، بیآنکه چیزی جز بدهیهای انباشته برای فرزندانش باقی بگذارد. رضا، فرزند ارشد، بیآنکه فرصت سوگواری داشته باشد، آستین بالا زد و مسئولیت کارگاه را به دست گرفت. اما بیتا نمیتوانست فقط نظارهگر باشد—او میخواست کنار برادرش بایستد، مبارزه کند، و بخشی از بار این زندگی را به دوش بکشد. هرچند، سرنوشت نقشهی دیگری برایشان داشت…