رادان، مردی با چهره‌ای آرام و گذشته‌ای پنهان، به ظاهر برای دیدار خانواده‌اش به ایران آمده. اما در واقع، مأموریتی حساس و محرمانه در انتظارش است. برای موفقیت در این مأموریت، به کمک هلن نیاز دارد؛ دختری که حضورش می‌تواند همه‌چیز را تغییر دهد. آیا این همکاری، هلن را به خطر خواهد انداخت؟ یا سرنوشت چیز دیگری رقم خواهد زد؟

هیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی کسی از شغل اصلیش خبر  نداره.. حالا پروا خبرنگارِ سرتقیه که به تازگی همسایه آهیر شده و توی هر سوراخی سرک میکشه.. پروا از قضا دل آهیر رو برده ولی به آهیر شک داره و..

حسنا، با قلبی سرشار از مهر، گذشته‌ای دارد که رازهایش هنوز فاش نشده‌اند. با آشکار شدن آن راز، زندگی‌اش به خانواده‌ای پرچالش گره می‌خورد؛ جایی که حامی حکمت، مردی عبوس و زخمی از گذشته، در مسیر او قرار می‌گیرد.

در گذشته، خانواده‌ها مانع عشق صابر و سحر شدند. حالا، در یک پرونده‌ی حقوقی، آن‌ها دوباره روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. صابر باید برای آزادی سحر از یک ازدواج ناموفق تلاش کند، در حالی که دلش با خاطراتی پر شده که هرگز گفته نشدند.

لیلی، نماد معصومیت در جهانی پر از نقاب، ناگهان در نقش کلیدی زندگی کسی قرار می‌گیرد که روزی خصم او بوده. در جست‌وجوی حقیقت، با دیوارهایی از سکوت و دروغ روبه‌رو می‌شود؛ به‌ویژه از سوی کسی که ادعا می‌کند دشمنی پایان یافته، اما سایه‌ی گذشته هنوز پابرجاست.

در دل یک مأموریت مخفی، جهان وارد باندی می‌شود که خسرو رهبری‌اش را برعهده دارد. پس از افشای هویتش، خسرو او را گروگان می‌گیرد و هم‌زمان آیلین را نیز می‌رباید. خسرو با تهدید و فشار روانی، جهان را در موقعیتی دشوار قرار می‌دهد. اما جهان، با وجود تمام سختی‌ها، تلاش می‌کند از اصول انسانی‌اش دفاع کند و راهی برای نجات آیلین بیابد.

نویان در مواجهه با احساسات آنالی، دچار تردید می‌شود. او نمی‌خواهد باور کند که خواهرش به او علاقه‌مند شده، اما رفتارهای آنالی چیز دیگری را نشان می‌دهند. وقتی آنالی شروع به دیدن چیزهایی می‌کند که دیگران نمی‌بینند، نویان به این فکر می‌افتد که شاید آنالی از دنیای دیگری آمده باشد.

چشمانش، آن نگاه عمیق و آرام، می‌توانست دل‌ها را به هم بریزد و میان مردان رقابت بیافریند. اما مردی که در دلش تمنای آرامش شکل گرفته بود، می‌دانست که این دختر فراتر از زیبایی‌ست. او آرزو داشت که بتواند با صداقت و احترام، دل او را به دست آورد. شاید این نگاه، آغازگر فصل تازه‌ای باشد.

در دوران تنهایی، گوهر با جوانی آشنا می‌شود که با رفتار گرمش دل او را می‌برد. اما این رابطه، که بدون شناخت عمیق شکل گرفته، زمانی که شاهرخ به دختر گوهر علاقه‌مند می‌شود، به نقطه‌ی بحرانی می‌رسد و گوهر را با واقعیتی تلخ مواجه می‌کند.

پدرش یک مأمور زبده است، درگیر یکی از بزرگ‌ترین پرونده‌های قاچاق. اما هیچ‌کس تصورش را نمی‌کرد که دشمنانش از نقطه‌ضعف او استفاده کنند—دخترش. حالا آریانا باید در بازی‌ای که نمی‌شناخت، زنده بماند و راهی برای خلاصی پیدا کند...