هیچ‌گاه تصور نمی‌کرد روزی بر بام کاهگلی خانه‌ی قدیمی‌شان، در کوچه‌ای بن‌بست، با پسری که روزگاری دشمنش بود و او را جوجه اردک زشت می‌نامید، قرارهای یواشکی داشته باشد.

دختری شاد و شیطنت‌آمیز، در سایه‌ی پدری مذهبی و محترم به نام حاج‌آقا ب رشد کرده است. او مسیر دیگری را تجربه می‌کند و همین تفاوت، ماجراهایی پر از کشمکش و جذابیت به همراه دارد.

سه تا دوست سه تا خواهر سه تا دوست واقعی و صد البته شیطون این سه تا دوست باهم توی یه خونه زندگی میکنن اما.... سه نفر دیگه بهشون اضافه میشن که باهم شیطونی کنن و دنیارو با خنده هاشون بترکونن.

ماهور، با خنده‌های بی‌وقفه و شیطنت‌های دلنشینش، وارد زندگی پسری می‌شود که سال‌هاست در سکوت و بی‌تفاوتی زندگی کرده. او با انرژی‌اش، تلاش می‌کند دل آن پسر را به زندگی و عشق بازگرداند.

پسر جوانی که از مشاجره‌ای خانوادگی دل‌خور است، شب‌هنگام به خانه‌اش بازمی‌گردد. در نزدیکی خانه، صدای درگیری او را متوقف می‌کند. با ورود به صحنه، مهاجمان فرار می‌کنند و تنها یک نفر زخمی باقی می‌ماند. پسر او را به خانه‌اش می‌برد و تازه آنجاست که متوجه می‌شود فرد زخمی، دختری با رازهایی پنهان است...

حوا از زخم‌های گذشته گریخته بود، با امید بازسازی. اما مردی، حامل حافظه‌ای مشترک، با حضورش او را به مواجهه با ترس‌های کهنه‌اش واداشت.